اشکنه، خوراک روزهای سرد و کمخرج است. وقتی خانه پر از بوی پیاز داغ میشود و صدای قلقل روغن با صدای زمزمه مادر درهم میآمیزد، «اشکنه» متولد میشود؛ با تخممرغهایی که در دل جوشان پیاز و زردچوبه شکسته میشوند، با آبی که کمکم رنگ میگیرد، و نانی که دورتادور سفره پهن میشود تا لقمه به لقمه، جان دهد.
در برخی خانهها، اشکنه با سیبزمینی است؛ در برخی دیگر، با شنبلیله، گشنیز یا آویشن کوهی. گاه طعمی تُرش میگیرد از سرکه یا آبغوره، و گاه ملایم است و بیادعا. اما آنچه همهی اشکنهها را به هم پیوند میدهد، احساس امنیت و گرمای خانه است.
اشکنه فقط غذا نیست؛ خاطره است. خاطرهی روزهایی که همه چیز اندک بود، جز مهربانی. روزهایی که مادر، با همان چند قلم ساده، غذایی میساخت که دل را گرم میکرد، نه فقط شکم را. غذایی که اگر چه در دیگ میجوشید، اما در دلها جا میگرفت.
در روزگار امروز، اشکنه همچنان زنده است؛ در دل خانههای قدیمی، در روستاهای دور، یا حتی در دل کسی که روزی با نان خشکی، دلش را سیر کرده است. و هر بار که بوی اشکنه بلند میشود، گویی چیزی از اصالت، از مهر و از گذشته، دوباره زنده میشود.
دیدگاهتان را بنویسید