هنر سقاخانه یا مکتب سقاخانه، جریانی است که در دهه ۴۰ در ایران شکل گرفت و آغازگر حرکتی بود که پیشتر در هنر ایران دیده نشده بود. از جمله هنرمندانی که در این مکتب قلم میزدند میتوان به حسین زندهرودی، فرامرز پیلارام، منصور قندریز، صادق تبریزی، پرویز تناولی و ناصر اویسی اشاره کرد. نقاشان و مجسمهسازان مکتب سقاخانه که هنرمندان سنتگرای نو نیز مینامند بیش از هنرمندان رشته های دیگر هنری در جهت دستیابی به یک هدف قدیمی و سنتی پیش رفتند. هدف آنها ایجاد یک مکتب هنری ملی ایرانی بود، به گونهای که آثار هنری ارائه شده در این مکتب هنری نوگرا در عین حال هم امروزی و هم ایرانی و اصیل باشند.
سقاخانه؛ زبان راز و آیین در هنر مدرن ایران اثر سقاخانهای ناصر اویسی
مهرداد فلاح هنرمند نقاش و پژوهشگر هنر معاصر یادداشتی را در مورد «هنر سقاخانه» در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است که در ادامه آن را میخوانید.
«در روزگاری که بازار هنر گاه در هیاهوی تکنیک و تقلیدِ بیریشه از جریانهای جهانی فرو میرود، بازگشت توجه به مکتب ایرانی و ملی سقاخانه، نویدبخش احیای یکی از ژرفترین جریانهای بومی در هنر معاصر ایران است؛ جریانی که از دل سنت برخاست اما در دل جهان معاصر تکثیر شد. فروش چشمگیر یکی از طراحیهای زندهیاد صادق تبریزی در حراج اخیر تهران به رقم ۳ میلیارد و یکصد میلیون تومان، بیش از آنکه رویدادی اقتصادی باشد، نشانهای است از رجعت آرام اما ژرف به زبان تصویریِ برخاسته از ناخودآگاه جمعی ایرانی.
سقاخانه نام مکتبی بود که در دهه ۱۳۴۰، با نگاهی آوانگارد به سنتهای تصویری، مذهبی و عامیانه، بنیانگذاری شد. هنرمندانی چون تبریزی، زندهرودی، پیلارام، قندریز و تناولی، با جسارت و خلاقیتی بیبدیل، نشانههای کهن را به صورت و زبانی نو آراستند. این هنرمندان نه در پی احیای موزهای سنت بودند، نه مریدان صِرف مدرنیسم غربی؛ آنان با درک زیباییشناسی خطوط، کتیبهها، نذورات، معماری آیینی و هنرهای عامه، زبانی ابداع کردند که هم بومی بود و هم جهانی.
نقش سقاخانهایها در معرفی هنر ایرانی به جهان، بیبدیل است. در روزگاری که هنر خاورمیانه هنوز بهندرت در محافل بینالمللی شناخته شده بود، آثار هنرمندان این مکتب در پاریس، لندن، نیویورک و رم به نمایش درآمدند. این جریان، نخستین شکل از «مدرنیسم ایرانیِ» مستقل را به جهان عرضه کرد؛ نه کپی، نه ترجمه، بلکه زبانی خلاق برآمده از دل خود فرهنگ.
تبریزی که به اذعان هنرمندانی چون نصرالله افجهای، نخستین نقاشیخط مدرن ایرانی را نیز در سال ۱۳۳۸ خلق کرد، نمونهای روشن از این تلاش بود. او از خوشنویسی صرف، اثری تصویری ساخت؛ از ذکر، فرم و از روایت، ساختار بصری. اثر او، و دیگر آثار این مکتب، حامل لایههایی از اسطوره، آیین و حافظه جمعیاند. هر رنگ، نشانهای است از یک تجربه عرفانی؛ هر فرم، استعارهای از متن مقدس یا معماری روحانی.
در دهههای اخیر، با رشد نظریههای پسااستعماری و توجه به هنرهای بومی و غیرغربی، ارزش جریانهایی چون سقاخانه بیش از پیش نمایان شده است. اما خطر اصلی، تقلیل این جریان به تزئینات و فرمالیسمی تهی از محتواست؛ چراکه اگر معنای نهفته در نمادها و نشانهها فراموش شود، سقاخانه به کالایی برای مصرف بصری بدل خواهد شد.
در برابر چنین خطری، بازخوانی عالمانه و وفادار به روح این مکتب ضرورت دارد؛ بازخوانیای که نه در سطح فرم، بلکه در عمق مفاهیم فرهنگی و زیباییشناختی ایرانی سیر کند. امروز، بیش از هر زمان، به زبانی نیاز داریم که ریشه در ما داشته باشد، اما به جهان معاصر نیز سخن بگوید؛ زبانی که نه فقط چشم، بلکه حافظه و ضمیر فرهنگی را نیز درگیر کند.
مکتب سقاخانه، اگر در پیوندی هوشمندانه با تحولات روز، بازتعریف شود، میتواند دوباره به یکی از محورهای معتبر و خلاق هنر ایرانی در سطح جهانی بدل شود. صدای نمادها خاموش نشدهاست؛ تنها نیازمند گوشهایی آشنا به فرکانس آیین و رمزند.»
دیدگاهتان را بنویسید